سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پایگاه جهاد فرهنگی_اقتصاد مقاومتی

مات و مبهوت دانشگاه فرهیخته..

با تعریف همه...بهترین  دانشگاه!من ذوق میکردم..وای خدایا شکرت...جواب زحمتمامو دیدم...

روزهاسپری شد و من هیچ نیاموختم...

می گفت..زیاد غصه نخور شانس بیاری،نمرتو گرفتی..بچه خوشگل کلاس باشی نمرت ردیفه!

من گم بودم در هیاهوی دانشجویان..سال 88..

استادجزای عمومی ...مرا مثال میزد...برای خنده دیگران..چادرم را ...فرض کنید شمارا به خاطر داشتن چادر شلاق بزنند و تو با افراد بدتر از خودت می گویید چادر را برنمی دارم..

من ؟واقعا؟من میخواستم درس بخونم..این حرفها چرا؟

روز های 88 ...تجلیل از استاد امیر ارجمند...مشاور ارشد میرحسن موسوی!

اینها خواب است؟

حقوق اساسی یک...تساهل و تسامح!به من گفتند واقعا این چیزهارا به شما آموزش می دهند؟

من مات ومبهوت...بین دانشجویان سال 88..تعطیلی کلاس ها..شعارها..توهین ها...پرتاب آبمیوه و کیک به سمت چادری ها!

بچه ها بریم کلاس دیر شده!...نه بابا کدوم کلاس همه استادا رفتن برای تجلیل از استاد امیرارجمند..،

و اکنون سال 93..

حضور محمد خاتمی...

داشجویانی که مانتد من علمشان را در دانشکده جا می گذارند و بی ثمر تر از همیشه می مانتد..

 

 


ارسال شده در توسط حنیفا

این روز ها تب داشتن شغل و کار همه رو گرفته نه تنها جوون بلکه پیر و نوجوان...اوضاع اقتصادی؟بله علت اصلی اوضاع اقتصادی کشوره...ولی سخن من چیز دیگست..تبی که رواج پیداکرده اینه همه باید به یک شغل نون و آب دار و چرب و چیلی برسند..توش پول باشه..

پدر خانواده به پسرش میگه :از فردا بیا تو مغازه هم سرت گرمه هم درآمدی گیرت میاد انشالله تا برسی به یک شغل خوب!..پسر میگه:بیام تو اون مغازه که دوستام بهم بخندن ؟منو مغازه!من دست به این کارا نمیزنم..شغل فقط کارخونه داری..شغل فقط نمایشگاه ماشینای آخرین سیستم..

بچه دلبند خانواده با تمام امید و آرزو میره دانشگاه  و فارغ التحصیل میشه فکر میکنه الان همه منتظرشن که تورو خدا بیا اینجا کار کن و مابه شما جوانان شایسته نیازمندیم!..جوون دلبند جامعه هم بعد فارغ التحصیلی در به در دنبال کاره و نه از کارخونه داری خبریه نه از نمایشگاه لوکس!

واین ماجرا اکثرا داره اتفاق میافته...هزاران فارغ التحصیلی بیکار..بیاید از جنبه دیگه ای به این ماجرا نگاه کنیم...درسته!شرایط اقتصادی باعث این اتفاقات شده..ولی یک جای کار اشکال داره..پدر ها و مادر های دلسوز و مهربان با تمام امید با تصوراتی که در ذهنشان هست که پسر من و یا دختر من برای بالا بردن شان خانوادگی،برای آسایش و راحتی آینده بچه،برای خیلی اهداف دیگر.. باید تا مقطع دکترا ادامه دهند و حتما استاد دانشگاه شوند..یا متخصص فلان رشته شوند...و حتی حاضر نیستند ببینند که فرزندشان 3 سال یا 5 سال عمرخود رابرای قبولی در فوق لیسانس میگزارد و 5 سال برای قبولی در دکترا میگذارند تا بلکه به آرزوی دیرینه خود دست یابند و اصلا به این نگاه نمی کنند که این فرزندشان تمام جوانی خود را برای درس خواندن گذاشت؟عامل اینهمه معطلی برای قبول نشدنش چه بود؟آیا علاقه ای به این رشته نداشت؟شاید نیاز به ازدواج داشت؟شاید علاقه به کار و فعالیت داشت؟شاید عاشق رشته های ورزشی یا تحصیل در رشته های هنری  بود؟و هزاران شاید دیگر..

که البته این فرض خوشبینانه است..جوانانی که زیر بار سخت گیری های بیش از حد راه خود را گم کردند و حتی دست از درس و زندگی برداشتند..از طرفی فشارهای خانواده و از طرفی انتظار جوان از خودش  او را در سختترین شرایط قرار می دهد.

 

.باید گفت هدف از این سخن این نیست که این آرزوها و تصورات بد است خیر! بلکه بسیار عالیست

 

ولی باید گفت واقع بینی بسیاری از مشکلات رو حل میکنه...بگذارید مثال بزنم.

 

.دوستی داشتم که با رتبه دو رقمی در کنکور سراسری پذیرفته شدو بسیار علاقه مند به رشته ادبیات عرب بود..وقتی با یکی از اساتید عربی مشورت کرد..این استاد فرمودند که اگر شما از فرزندتان حمایت فراوان میکنید هم از لحاظ روحی و هم از لحاظ مالی اورا به این رشته بفرستید..گفتند استاد خودش علاقه به این رشته دارد پس لابد همه این چیزهارا به جان می خرد..استاد گفت شما با رتبه دو رقمی می خواهید رشته ای را بخوانید که دیگران با رتبه های چهار رقمی و پنج رقمی میخوانند آیا فرزند شما سرخورده نمی شود ثانیا با لیسانس هیچ کار و شغلی برای بچه شما نیست شاید با فوق و دکترا به کاری برسد

 

این یعنی

واقع بینی!

 

از طرف دیگر چرا ما باید یک شبه به همه آمال و آرزوهامان برسیم..فرهنگ سازی باید از خانواده شروع شود...بله اگر خانواده ای تمکن مالی برای ادامه تحصیل فرزندشان دارند اینها بحثشان جداست ولی سخن ما با اکثریت خانوا ده هاست

 

چرا باید یک شبه ثروتمند شد..شبی در برنامه پایش مدیر شرکتی مهمان برنامه بود..ایشان یکی از کارخانه داران بزرگ شده بود...گفتند من در ابتدا در زیر زمین خانه ام نوعی شامپو تولید میکردم در حدچند کارتون ..ولی الان به یکی از تولید کنندگان لوازم بهداشتی تبدیل شده است...ااین یعنی واقع بینی!

 

یکی از کارخانه داران بزرگ در برنامه تلویزیون می گفت..من اگر ادامه تحصیل نمیدادم هیچ فرقی برایم نمیکرد چون با لیسانس هم می توانستم به این وضعیت هم برسم...و در فوق لیسانس و دکترا هیچ علمی بمن اضافه نشد..و می گفت چرا همه باید دکترا و فوق لیسانس داشته باشند...جوانان باید کار کنند..از کارهای کوچک شروع کنند ..و به کارهای بزرگ می رسند...فقط با کمی صبر و حوصله و پشتکار...

 

!نتیجه:کار وفعالیت بسیار پسندیده است..جوانی که مشغول کار و فعالیت است وقت و انرژی خود را برای ساختن زندگی سالم که خودش با دستان خودش با رنج و زحمت خودش صرف کرده..و اینگونه از تمام فرصت های خود استفاده کرده و نفس خود را تحت سلطه خود میگیرد..مادران و پدران دلسوز با واقع بینی از تمانی شرایط فرزندان را راهنمایی کنند..کار وفعالیت عار نیست ..شغل های کوچک و کم درآمد پله ایست برای ترقی برای افراد بلند همت..این تفکر نوعی فرهنگ سازی است برای ساختن جامعه ای پرتلاش و ایجاد رونق اقتصادی...یاحق. 

 


ارسال شده در توسط حنیفا

دانشکده حقوق...دانشکده اساتید تحصیل کرده غرب...درس اختیاری حقوق و کامپیوتر..درس استاد ساورایی...استاد تحصیل کرده غرب..استادمنضبط و سخت گیر..درعین حال شوخ و مهربان...مقید به اصول...اصول اخلاقی،اعتقادی،حقوقی و....

راستشو بخواید تو این داشکده حقوق" که بقول رییس دفتر نهاد رهبری که هرچی اتفاقه زیر سر همین دانشکده حقوق شماست که البته حق داشت اساتید تحصیل کرده غرب مغز دانشجویان و کامل شستشو میدادن"دیگه دنبال استادی که حرف درست و درمون ازش بشنوم نبودم...حرف درست درمونم یعنی اینکه اینقدهمه چیزو نکوبه همه اعتقاد منو به بازی نگیره،اگرمن نمیتونم از اعتقادم دفاع کنم اگر نمیتونم استدلال درست بیارم بمن فرصت بده نه اینکه بهم بگه این چه اعتقادیه که استدلال واسش نداریم...!

استاد واقعی من اما جوردیگه بود..درسش ربطی به اصول اعتقادی نداشت ولی خوب به همه احترام میذاشت..میگفت به این دخترای چادریه من اینجوری نگاه نکنید همین ها فردا بالاترین جایگاه هارو میگیرن..به لباس سیاه دانشجویانه پسر احترام میذاشت..میگفت هیءت برید خیلی خوبه ..بچه کدوم هیءتید؟

وای باورم نمیشد ..حس مسجد شیعیان مکه رو داشتم که بعد از چند روز دوباره تو اذان میگفت ..اشهد ان علی ولی الله...

گفتم خدایا شکرت بین این همه آدم بالاخره یکی پیدا شد...

استاد واقعی من ..نمیدونی چقدر روحیه امید وانگیزه رو در من زنده کردی..

خدا همیشه حفظت کنه.

حتما به شما استاد فرهیخته ایمیل میزنم تا این پست رو بخونید ..شاید بتونم ارادتم رو به شما بیان کنم..شاید بتونم جبران زحمات کنم.


ارسال شده در توسط حنیفا

چقدر ما آدم ها  ظاهربینیم...واقعا وقتی باکسی برخورد میکنیم ،اگرازظاهرش فهمیدیم که نه بابا ثروتمنده ،اگر اتو کشیده و آراسته است،اگر آرایش آنچنانی کرده،اگر لهجه نداره،اگر لباس مارک میپوشه و ...پس آدم حسابیه و اگر سرش پایینه و هرچی میگی هرچی طعنه میزنی هر چی بهش میگی ولی هچی نمیگه،اگر ظاهری ساده داره،اگر آرایش نکرده و...پس ولش کن و هربلایی سرش آوردی و هرکلاهی سرش گذاشتی نمیفهمه..باخودت میگی ولش کن اینکه زبون نداره بزنش زمین این تا بخواد بلند شه خیلی طول میکشه بزنش زمین این آدم بود یک کاری برای خودش میکرد بزنش زمین و خودت بلند شو. . .

امروز همچین اتفاقی افتاد...

دختری بود بسیار ساده و باحیا ،دختری بود که برای هرکسی که بهش مراجعه میکرد کلی وقت میذاشت،نگران بود کار این و حتما انجام بدم کار اون خبلی مهمه بنده خدا مشکل داره سعیمو میکنم حتما بهش برسونم..طفلکی این اواخرهم صبح میرفت به کاراشون برسه هم عصر.

تا اینکه امروز یکی کلی دعوا و تهدید و سر وصدا و ...راه انداخت...

گفت بخدا من کار شمارو انجام دادم باور کنید من مسءول نیستم..باورکنید کوتاهی از من نیست...من تمام تلاشمو کردم...امروز تمام این حرفاش تو گوشم بود و هی تکرار میشد..

آخرش شروع کرد به گریه ...من کارمو درست انجام دادم ...ظاهر منو نبین من فوق لیسانس این مملکتم...منم آدمم..درسته ظاهرم ساده است درسته هرچی گفتی چیزی نگفتم ولی  ...

بنده خدا می گفت تازه مشکلات روحیم داشت خوب میشد..من رو کارام خیلی دقیقم...برای من خیلی سخته وقتی کار مردمو راه میندازم...تمام تلاشمومیکنم ولی راحت بمن توهین می کنند...چرا آدما فقط جسم رو می بینند چرا روح رو نمیبینند...

یادتونه گفته بودم کشتن فقط کشتن جسم نیست...ما کشتن روح هم داریم..چرا وقتی کارمون انجام نمیشه فقط دوست داریم یکیو پیدا کنیم هرچی عقده داریم روش خالی کنیم...چرا همه چی شده سود و زیان..چرا اگر یکیو خرابش کنم به منفعت میرسم ..یکیو بالا ببرم به ضررمه...میدونی داری  روح آدمارو معامله میکنی..

بنده خدا فقط آخرش میگفت..حق الناسه ..حق الناسه...نمیگذرم...


ارسال شده در توسط حنیفا
<      1   2